چه سخته زندگی در پنجه ی خاک
درون خونه ای پر کرم و نمناک
ولی (ریشه میدونه) قدر خود را
نمی ترسه از این دنیای شبناک
---------------------------------------
ابوالقاسم کریمی فرزندزمین
ابوالقاسم کریمی...
شبکه های اجتماعی من/ابوالقاسم کریمی
1_گوگل پلاس
https://plus.google.com/u/0/+ابوالقاسمکریمیفرزندزمین
2_توییتر
https://www.twitter.com/karimi_1365
3_اینستاگرام
https://www.instagram.com/abolghasem_karimi
4_فیسبوک
https://www.facebook.com/abolghasem1365
5_یوتویوب
https://www.youtube.com/channel/UCNeXrpQv396Em88XWHfnmdg?view_as=subscriber
6_آی دی تلگرام
https://t.me/farzandezamin_Gaia
7_کانال تلگرام ابوالقاسم کریمی
https://t.me/farzandzamin
8_کانال تلگرام قوانین محیط زیست ایران
https://t.me/ghmzi
9_آپارات
https://www.aparat.com/modafean.tabiat.iran
10_وبلاگ(بلگفا)
https://www.farzandezamiin.blogfa.com
11_سایت شعر نو
http://shereno.com/61010/
13_شعر ناب
http://sherenab.com/poet/6466/ابوالقاسم-کریمی-فرزندزمین/page/1
برچسب : نویسنده : ابوالقاسم کریمی farzandezamin بازدید : 396 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1397 ساعت: 10:02
گذشته حال و فردا را به هم ریخت
زمین را یک زن زیبا به هم ریخت
سکوت کوچه های عاشقی را
لب جادویی حوا به هم ریخت
.......................................
ابوالقاسم کریمی فرزندزمین
ابوالقاسم کریمی...
ورامین را کم آبی کرده خسته
بیابان ظرف آبش را شکسته
هوای سرد و خشک فصل پاییز
به دوش خاکی شهرم نشسته
ابوالقاسم کریمی...اگه دنیا ، به دستانش تفنگه
دل دریایی ما ، مرد جنگه
برای هر که شادی را بخواهد
تموم زندگی ، یک جا قشنگه
زمین سرد و سپیده در زمستان
وَ باران هم ، شدیده در زمستان
جوان ، تو لایق شادی و عیشی
دوام گل ، بعیدِ در زمستان
گل زیبای لبخندم شکسته
می آید غم به سویم دسته دسته
اگر قلب شکسته می خری تو
خداوندا دل من هم شکسته
ابوالقاسم کریمی...کسی که عمر او در بند آه است
گذشته حال و فردایش سیاه است
او می فهمد دل یوسف وش من
چرا افتاده و در قعر چاه است
ابوالقاسم کریمی...هوا دلگیر و مردم ، مردم آزار
دروغ و دزدی و بیکاری بسیار
جوانی یک چراغ نیمه سوز است
که میسوزد در این تالار غم بار
خدا، افتاده در گودال اشکم
همه خندان و من دنبال اشکم
تن ِ زخمی و خستم را بپوشان
هوا سرد است و من پامال اشکم
زمین در کاسه ای از خون گرفتار
بشر در پنجه ی بی رحم اجبار
ورق های کتاب سرخ تاریخ
نگین خوش تراش دستِ تکرار
دل انسان به حرص و کینه چرکین
کویر آلوده و دریاچه غمگین
مصیبت ها به دوشش دارد آن کس
که میخواهد جهان را بهتر از این
شبیه کشتی در هم شکسته
قطار زندگی از هم گسسته
غروب زخمی فصل زمستان
به دوش خسته ی کارون نشسته
ابوالقاسم کریمی...در این شَهر کویری ابر خسته
کنارِ ماه پاییزی نشسته
گرفته غم گلوی نازکش را
نمیدانم دلش را کی ، شکسته
نپوشان به خودت پیرآهن غم
رها کن ای دل من دامن غم
بخند و اینچنین باش و همیشه
رفیق شادی باش و دشمن غم
ابوالقاسم کریمی...
کلامش بوی عطر نسترن داشت
نگاه پاک او رنگ چمن داشت
علف در زیر کفش خاکی عشق
تمایل به گل لاله شدن داشت
زمستان شد ، زیبایی ها درو شد
خُوشی ، در زیر پای غم وِلو شد
از آن(موقه) تمام شادی ما
حشیش و فیلم سکس و آب جو شد
ابوالقاسم کریمی...
ابوالقاسم کریمی...
ابوالقاسم کریمی...
ابوالقاسم کریمی...